""گاهی دلم برای خودم تنگ میشود""

ازبس حضور ناب تو پررنگ میشود

دنبال خویش هستم وپیدا نمی کنم

من بودنم" با تو هماهنگ می شود

شاید ترا برای دلم افریده اند

دل تنگ غیر!! به نیرنگ می شود؟

مرغ دلم که نغمه شیوا بلد نبود

با لحن دلفریبت-شباهنگ میشود

چهچه بزن که مرغ دلم بینوا-شده

خوپوسه* با تو بلبل هفرنگ* می شود

بامن بمان که بی تو نفس گیر می شوم

بی تو دلم برای خودم تنگ می شود!!

یک باغ نسترن زتو ترسیم می کنم

آری! زتو-وجود من ارژنگ می شود!!

شاه منی زکشورجانم -مرو- مرو

تیمور وار پای دلم لنگ می شود

یک شهر بی تو درنظرم حبس گشته است

مغلوب عشق تو یله!! درجنگ میشود

زان تابناک آتش پنهان بمن بتاب

شریان من پراز می~ گلرنگ میشود

ازمن مگیر خودرا که گمنام می شوم

بی تو تمام حیثیتم ننگ میشود

"روشن "گلوی شوقت اگر پاره پاره شد

این بخت مخملین تو چون سنگ میشود

توو ترانه های من تو صاحب فصل بهاری

یه نسیمه مهربونی که تو از نسل بهاری



عشقه تو رنگه شقایق خودتم سفید و پاکی

دل ِ تو پر از محبت ، دلی بی ریا و خاکی



من شدم عاشق چشمات تو بری دیوونه می شم

اگه تو نباشی ای گل می شکنم ویروونه می شم



تو که عشقمو می بینی از نگاهه من همیشه

نگو عشق ِ من دروغه نگو موندنت نمی شه



دست ِ گرمتو به دستم بده تا زنده بمونم

من فقط می خوام برا تو همه شعرامو بخونم



نمی دونی که چقدری این دلم عشقتو می خواد

هر جایی قدم می ذاری دوتا چشمام تو رو می پاد



من به جز تو دیگه هیچوقت عاشقه هیچکی نمی شم

بعد تو دلم رو بازم به کسی هدیه نمیدم



تا ابد عاشقه عشقت می مونم تا که بمیرم

آرزومه تو رو یک بار توی آغوشم بگیرم

من و تو


بین نام من و تو، اندکی فاصله است



بین دست من و تو



فاصله بسیار است



بین احساس من و تو اما



ذره ای فاصله نیست



درک این جمله مرا می گوید:



می توان در گذر از سختی ها



یاوری را حس کرد



مطمئن بود و یقین پیدا کرد



که اگر فاصله را برداریم



من و تو



یک نفریم



بین نام من و تو، اندکی فاصله است



بین دست من و تو



فاصله بسیار است



بین احساس من و تو اما



ذره ای فاصله نیست



درک این جمله مرا می گوید:



می توان در گذر از سختی ها



یاوری را حس کرد



مطمئن بود و یقین پیدا کرد



که اگر فاصله را برداریم



من و تو



یک نفریم

عشق واهی..

عشق سپید داره میره....اره راست میگن.... ولی گذر ثانیه های من و دل سرد و تاریکم چشم های تو رو میخواد..... نمیدونم چرا همیشه در هراسم.....هراس گذر لحظه های سردم بدون داشتن قاب زیبات!!! به فرض هم بگذره.... به فرض هم تو نباشی... خورشید بهم زبون درازی کنه... اینا مهمن؟؟؟؟؟؟؟؟؟ من محتاجم بهت برای تنفس!!!!! اگه به کسی نگی میخوام اعتراف کنم که گاهی نگاهت و حرفهاتو با فنجان نسکافه ام نوشیدم....!!! بهم نخند!!!!!دلم نمیتونه نقش بازی کنه....حالا هی دلیل نیومدنت رو نقش بازی کنم... اما میتونم دلمو روحمو گول بزنم؟؟؟ به فرض هم تو بیایی..........چیز تازه ای ندارم که به پای تو بریزم..... تو از متن کدوم روءیا رسیدی،که تا اسمت رو گفتی شب جوون شد که از رنگ صدات دریا شکفت و،نگاه من پر از رنگین کمون شد........ دیدی دلم؟ دیدی چه راحت میشه خودتو گول بزنی؟ دیدی چه راحت میتونی در مقابل بی رحمی واژه ها کم بیاری؟ حالا بشین و نگاه کن.... بی رحمی شو....اصلا قبول!! هر چی تو بگی... خط خطی کن!! همه سفیدی هاشو... یه بارم امتحان کن ببین چرا هوار میزنن مشکی رنگ عشقه؟ اصلا با سیاهی هاش زندگی کن!!! شاید خوب باشه. نگو نه!! نترس!! امتحان کن!! قول میدم هواتو داشته باشم!!! همش استدلال... همش منطق!!!همین الان برو.اخرین روزهای زمستون فقط یه چیزی تسکینت میده... اون ..... شاید قراره همه چی ته بکشه.....نخند!!! نگو خیلی وقته ته کشیده.... اگه سعی کنم شاید بازم وادارش کنم بتپه!!! گناهش چیه که اینجاست؟ تو وجود من؟؟؟ چرا باید سنگش کنم؟چرا باید تلخش کنم؟؟اصلا چرا دارم میکشمش؟؟؟؟؟گناهش چیه؟؟؟؟همیشه از رودر رویی باهاش فراری بودم... راه تعلق رو براش بستم....چرا سنگ انداختم جلو پاش. دل من همه چی رو خودت شروع کردی. گفتی نمیخوامت ازت بدم میاد.حالا بشین دوریشو تحمل کن!!! شاید میتونست پر بگیره.... شاید از اینجا از قفس تنم میرفت....چرا محکومش کردم به در من موندن!!چرا محکومش کردم به تحمل تنهائی هام؟ وچه خوب تحمل کرد. حرفای مثل زهرمو ....جواب ندادنامو...رفتنمو... امدنمو... خنده امو... گریمو... اشتیمو... قهرمو.... عشقمو... نفرتمو... صدامو... سکوتمو...فراموشیمو... خوندنمو...نخوندنمو....بودنمو ... نبودنمو......حتی سنگینی نگاه عاشقونه.... حالا بیا برای اخرین بار تحمل کن و سنگ شو.دل کوچیک و مهربون من!!سنگ شو. سنگ!!!**

سلام دوستان عزیز وگرامی ام

امیدوارم به کسی بر نخوره فقط بعنوان شوخی بخونید


اسامی مستعار:
اگر سارا، نازنین، عسل و رویا با هم بیرون بروند، همدیگر را سارا، نازنین، عسل و رویا صدا خواهند زند. اگر بابک، سامان، آرش و مهرداد با هم بیرون بروند، همدیگر را گودزیلا، بادام زمینی، تانکر و لاک پشت صدا خواهند زد.

پرداخت صورتحساب میز:
وقتی صورتحساب را می آورند، با اینکه کلا 15هزار تومان شده، بابک، سامان، آرش و مهرداد هر کدام 10 هزار تومان روی میز میگذارند. وقتی دختران صورتحساب را دریافت میکنند، ماشین حسابهای جیبی خود را بیرون می آورند.

پول:
یک مرد 2000 هزار تومان برای یک جنس 1000 تومانی مورد نیازش می پردازد. یک زن 1000 تومان برای یک جنس 2000 تومانی که نیازی به آن ندارد می پردازد.


سبیل:
بعضی از مردان مانند هرکول پوآرو با سیبیل خوش تیپ میشوند. هیچ زنی وجود ندارد که با سبیل زیبا بنظر برسد.

بگو مگوها:
حرف آخر را در جر و بحث ها زنان میزنند. هر چیزی که یک مرد بعد از آن بگوید، شروع یک بگو مگوی دیگر خواهد بود

آینده:
یـک زن تــا زمانیکه ازدواج نکرده نگران آینده است. یک مرد تا زمانیـکـه ازدواج نـــکرده هــــرگز نگران آینده نخواهد بود.

موفقیت:
یــک مرد موفق کسی است که بیشتر از آنچه هـمــسرش خرج میکند درآمد داشته باشد. یک زن موفق کسی است که بتواند چنین مردی را پیدا کند.

ازدواج:
یک زن به امید اینکه شوهرش تغییر کند با او ازدواج میکند،ولی تغییر نمیکند. یک مــرد به این امید با همسرش ازدواجمیکند که تغییر نکند، ولی تغییر میکند.

روابط:
اول از همه، یک مرد یک رابطه را یک رابطه بحساب نمی آورد. وقتی رابطه ای تمام میشود، زن شروع به گریه نموده و سفره دلش را برای دوستان دخترش میگشاید و نیز شعری با عنوان "همه مردها نادانند" می سراید. سپس به ادامه زندگیش میپردازد. مرد هنگام جدایی اندکی مشکلاتش بیشتر است. 6 ماه پس از جدایی ساعت 3 نیمه شب یک پنجشنبه، تلفن میزند و میگوید: "فقط میخواستم بدونی که زندگیمو از بین بردی، هیچوت نمی بخشمت، ازت متنفرم، تو یه دیوانه ای، ولی میخوام بدونی باز هم یه فرصتی برامون باقی مونده." نام این کار تماس تلفنی "ازت متنفرم/عاشقتم" است که 99 درصد مردان حداقل یک بار آنرا انجام میدهند. برخی کلاسهای مشاوره ای مخصوص مردان برای رها شدن از این نیاز تشکیل میشود که معمولا تاثیری در بر ندارند.

بلوغ:
زنان بسیار سریعتر از مردان بالغ میشوند. اغلب دختران 17 ساله میتوانند مانند یک انسان بالغ رفتار کنند. اغلب پسران 17 ساله هنوز در عالم کودکانه بسر برده و رفتارهای ناپخته دارند. به همین دلیل است که اکثر دوستی های دوران دبیرستان به ندرت سرانجام پیدا میکنند.



فیلم کمدی:
فرض کنید چند زن و مرد در اتاقی نشته اند و ناگهان سریال نقطه چین شروع می شود. مردها فورا هیجان زده شده و شروع به خنده و همهمه میکنند، و حتی ممکن است ادای بامشاد را نیز درآورند. زنان چشمانشان را برگردانده و با گله و شکایت منتظر تمام شدنش میشوند.

دست خط:
مردها زیاد به دکوراسیون دست خطشان اهمیت نمیدهند. آنها از روش "خرچنگ غورباقه" استفاده میکنند. زنان از قلم های خوشبو و رنگارنگ استفاده کرده و به "ی" ها و "ن" ها قوس زیبایی میدهند. خواندن متنی که توسط یک زن نوشته شده، رنجی شاهانه است. حتی وقتی می خواهد ترکتان کند، در انتهای یادداشت یک شکلک در انتها آن میکشد.

حمام:
یک مرد حداکثر 6 قلم جنس در حمام خود داد - مسواک، خمیر دندان، خمیر اصلاح، خود تراش، یک قالب صابون و یک حوله. در حمام متعلق به یک زن معمولی بطور متوسط 437 قلم جنس وجود دارد. یک مرد قادر نخواهد بود اغلب این اقلام را شناسایی کند.

خواروبار:
یک زن لیستی از جنسهای مورد نیازش را تهیه نموده و برای خریدن آنها به فروشگاه میرود. یک مرد آنقدر صبر میکند تا محتویات یخچال ته بکشد و سیب زمینی ها جوانه بزنند. آنگاه بسراغ خرید میرود. او هر چیزی را که خوب بنظر برسر می خرد.

بیرون رفتن:
وقتی مردی میگوید که برای بیرون رفتن حاضر است، یعنی برای بیرون رفتن حاضر است. وقتی زنی میگوید که برای بیرون رفتن حاضر است، یعنی 4 ساعت بعد وقتی آرایشش تمام شد، آماده خواهد بود.

گربه:
زنان عاشق گربه هستند. مردان میگویند گربه ها را دوست دارند، اما در نبود زنان با لگد آنها را به بیرون پرتاب میکنند.

آینه:
مردها خودبین و مغرور هستند، آنها خودشان را در آینه چک میکنند. زنان بامزه اند، آنها تصویر خود را در هر سطح صیقلی بازدید میکنند -- آینه، قاشق، پنجره های فروشگاه، برشته کننده ها، سر طاس آقای زلفیان...

تلفن:
مردان تلفن را به عنوان یک وسیله ارتباطی برای ارسال پیامهای کوتاه و ضروری به دیگران در نظر میگیرند. یک زن و دوستش می توانند به مدت دو هفته با هم باشند و بعد از جدا شدن و رسیدن به خانه، تلفن را برداشته و به مدت سه ساعت دیگر با هم شروع به صحبت کنند.

آدرس یابی:
وقتی یک زن در حال رانندگی احساس میکند که راه را گم کرده، کنار یک فروشگاه توقف کرده و از کسی که وارد است آدرس صحیح را میپرسد. مردان این را به نشانه ضعف میدانند. آنها هرگز برای پرسیدن آدرس نمی ایستند و به مدت دو ساعت به دور خودشان میچرخند و چیزهایی شبیه این میگویند: "فکر کنم یه راه بهتر پیدا کردم،" و "میدونم که باید همین نزدیکی باشه، اون مغازه طلا فروشی رو میشناسم."

پذیرش اشتباه:
زنان بعضی اوقات قبول میکنند که اشتباه کردند. آخرین مردی که اشتباهش را پذیرفته 25 قرن پیش از دنیا رفته است.

فرزند:
یک زن همه چیز را در مورد فرزندش می داند: قرارهای دکتر، مسابقات فوتبال، دوستان نزدیک و صمیمی، قرارهای رمانتیک، غذاهای مورد علاقه، اسرار، آرزوها و رویاها. یک مرد بطور سربسته و مبهم فقط میداند برخی افراد کم سن و سال هم در خانه زندگی میکنند.

لباس شیک پوشیدن:
یک زن برای رفتن به خرید، آب دادن به گلهای باغچه، بیرون گذاشتن سطل زباله و گرفتن بسته پستی لباس شیک می پوشد. یک مرد فقط هنگام رفتن به عروسی و یا مراسم ترحیم لباس رسمی برتن میکند.

شستن لباسها:
زنان هر چند روز یک بار لباسهایشان را میشویند. مردها تک تک لباس های موجود در کمد، حتی روپوش و اونیفرم جراحی هشت سال پیش خود را می پوشند و هنگامیکه لباس تمیزی باقی نماند، یک لباس کثیف بر تن نموده و کوه ایجاد شده از لباسهای چرک خود را با آژانس به خشک شویی منتقل میکنند.

عروسی:
هنگام یاد کردن از عروسی ها، زنان در مورد "مراسم جشن" صحبت میکنند، مردان درباره "میهمانی های دوران مجردی."

اسباب بازی:
دختران کوچک عاشق عروسک بازی هستند و وقتی به سن 11 یا 12 سالگی میرسند علاقه شان را از دست میدهند. مردان هیچگاه از فکر اسباب بازی رها نمیشوند. با بالا رفتن سن آنها اسباب بازی هایشان نیز گران قیمت تر و پیچیده تر میشوند. نمونه های از اسباب بازیهای مردان: تلویزیون های مینیاتوری و کوچک، تلفنهای اتومبیل، مخلوط کن و آب میوه گیری، اکولایزرهای گرافیکی، آدم آهنی های کنترلی، گیمهای ویدئویی، هر چیزی که روشن و خاموش شده، سر و صدا کند و حداقل برای کار کردن به شش باتری نیاز داشته باشد.


گل و گیاه:
یک زن از شوهرش میخواهد وقتی مسافرت است به گل ها آب دهد. مرد به گلها آب میدهد. زن پنج روز بعد به خانه ای پر از گلها و گیاهان پژمرده برمیگردد. کسی نمیداند چرا این اتفاق افتاده است.
به نظر شما این سرهم شده راسته یا دروغ حتما نظر تونو بدهید

بهار غریب

 

من به درماندگی صخره و سنگ

من به آوارگی ابر ونسیم

من به سرگشتگی ‌آهوی دشت

من به تنهایی خود می مانم

من در این شب که بلند است به اندازه حسرت
زدگی

گیسوان تو به یادم می اید

من در این شب که بلند است به اندازه حسرت
زدگی

شعر چشمان تو را می خوانم

چشم تو چشمه شوق
چشم تو ژرفترین راز وجود

برگ بید است که با زمزمه جاری باد

تن به وارستن عمر ابدی می سپرد

تو تماشا کن

که بهار دیگر

پاورچین پاورچین
از دل تاریکی می گذر

و تو در خوابی

و پرستوها خوابند
و تو می اندیشی
به بهار دیگر

و به یاری دیگر
نه بهاری

و نه یاری دیگر

حیف


اما من و تو

دور از هم می پوسیم

غمم از وحشت پوسیدن نیست

غمم از زیستن بی تو دراین لحظه پر دلهره است

دیگر از من تا خاک شدن راهی نیست
از سر این بام
این صحرا این دریا

پر خواهم زد خواهم مرد
غم تو این غم شیرین را

با خود خواهم برد

..:: برای تو... ::..



می نویسم از تو و برای تو ،

بدون هراس از خوانده شدن ،

بگذار همه بدانند ...

می نویسم برای تو ،

برای تویی که بودنت را

نه چشمانم می بیند ،

و نه گوش هایم می شنود ،

و نه دستانم لمس می کند.

تنها با شعفی صادقانه

با دلم احساست می کنم ...

یادمان باشد

یادمان باشد از امروز جفایی نکنیم

گر که در خویش شکستیم صدایی نکنیم

خود بتازیم به هر درد که از دوست رسد

بهر بهبود ولی فکر دوایی نکنیم

جای پرداخت به خود بر دگران اندیشیم

شکوه از غیر خطا هست،خطایی نکنیم

یاور خویش بدانیم خدایاران را

به یاران خدا دوست وفایی نکنیم

یادمان باشد اگر خاطرمان تنها ماند

طلب عشق ز هر بی سر و پایی نکنیم

گر که دلتنگ از این فصل غریبانه شدیم

تا بهاران نرسیده ست هوایی نکنیم

گله هرگز نبود شیوه ی دلسوختگان

با غم خویش بسازیم و شفایی نکنیم

یادمان باشد اگر شاخه گلی را چیدیم

وقت پرپر شدنش ساز و نوایی نکنیم

پر پروانه شکستن هنر انسان نیست

گر شکستیم ز غفلت من و مایی نکنیم

و به هنگام نیایش سر سجاده ی عشق

جز برای دل محبوب دعایی نکنیم

مهربانی صفت بارز عشاق خداست

یادمان باشد از این کار ابایی نکنیم

دروغ بود

گمان کردم که او عاشق ترین عاشق در این دنیاست

گمان کردم که غمخواری برای یک دل تنهاست

از عشق خود به من میگفت از عاشق ها سخن میگفت

از اشکی داغ وآتشزن همیشه چشم او پر بود

ولی افسوس همه از عشق گفتنها تمام گریه کردنها تظاهر بود

همه عاشق نوازی هاتمام صحنه سازی هاتظاهر بود

به خود گفتم دوباره بخت یارم شد

به خود گفتم که پایانی برای انتظارم شد

به خود گفتم دوباره نوبت فصل بهارم شد

ولی افسوس همه از عشق گفتنها تمام گریه کردنها تظاهر بود

همه عاشق نوازی هاتمام صحنه سازی ها تظاهر بود....تظاهر بود .....تظاهر بود